![]() |
پارسی وار |
آذر روز از آذرماه برابر با نهم آذر در گاهشماری ایرانی
«نماز به تو ای آتش، ای بزرگترین آفریدهی اهورامزدا و سزاوار ستایش»
یسنا 62، بند 9
روز نهم هر ماه «آذر» یا «اَتر»(Atar) نام دارد؛ آذر ایزد ویژهی همهی آتشهاست و از احترام ویژهای نسبت به سایر آخشیجها (عناصر) برخوردار میباشد و «جشن آذرگان» جشنی دیگر از جشنهای آتش است در گرامیداشت این آخشیج و ایزد منسوب به آن.
ابوریحان بیرونی در صفحه ۲۵۶ ترجمهی آثارالباقیه دربارهی این جشن میآورد :
« ... روز نهم آذر عیدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن میگویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند میباشند و این روز جشن آتش است و بنام فرشتهای که به همهی آتشها موکل است نامیده شده، زرتشت امر کرده در این روز آتشکدهها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند ... »
در «فرهنگ جهانگیری»، «برهان قاطع»، «مروج الذهب مسعودی» و «المدخل فی صناعة احکام النجوم» از کیا کوشیار ابن لبان با شهری جیلی، این جشن را «آذرخش» نوشتهاند.
در جشنهای آتش مردم روی بام خانهها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و پایکوبی و نیایش و فرآوری خوراکهای ویژه و «آفرینگان خوانی» جشن میگیرند. نزد ایرانیان، جشن آذرگان از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و همچون نوروز و مهرگان بر آن ارج مینهادهاند. در این روز آتشکدهها را آراسته و آذین بندی میکردند و در آن جایگاه مقدس مراسم ویژهای برای جشن برگزار میکردند. نظافت و پاکیزگی، از جمله ستردن موی و چیدن ناخن در این روز نیک بود و معتقد بودند در این روز مشاوره و رایزنی دربارهی امور و دشواریها به نتیجهی مطلوب میانجامد.
آتش به طور عموم از روزگاران بسیار کهن تا به امروز مورد توجه همهی اقوام روی زمین بوده و هر قوم و طایفهای به شکلی آن را ستودهاند. دانشمند آلمانی «شفتلویتز»(Sheftelwitz) در کتاب خود «آیین قدیم ایران و یهودیت» نوشتار بسیار مفیدی در اینباره دارد و نشان میدهد که چگونه همهی ملل جهان از هر نژاد آتش را میستایند و از متمدنترین کشورها در اروپا تا وحشیترین قبایل آفریقایی در ستودن این عنصر درخشان با یکدیگر شریک هستند.
در نزد هندوان، «آگنی»(Agni) اسم آتش و نام پروردگار آن است و در «ریگ ودا»ی هندوان و اوستای ایرانیان اسم پیشوای دینی هر دو دسته از آریاییها، «اَترهون»(Athravan) میباشد که به مانک آذربان و آن کسی که از برای پاسبانی آتش گماشته میشود است.
همچنان در «وستالیس»(Westalis) در رم قدیم دختری پاکدامن و دانا از خاندانی شریف به نگهبانی و زنده نگه داشتن آتش مقدس در معبد «وستا»(Westa) موظف بوده است و در مدت خدمتش که 30 سال بوده، میبایست با کمال پاکی و پرهیزگاری و تقدس به سر برد و نگذارد آتش مقدسی که پشتیبان دولت رم تصور میشد خاموش گردد.
به نام خداوند بخشنده مهربان
برای شنیدن نخستین سرود ملی ایران که به دل خودم خیلی نشست اینجا رو کلیک کنید
به نام یزدان پاک
ای با من و پنهان چو دل از دلت سلامت میکنم تو کعبه ای هرجاروم قصد مقامت میکنم
شور .و حال خاصی امروز تو درونمه بعد از مدتها نخستین بار که شادم و خرسندم اونم از ته دل به یاد روزهایی افتادم که تنها یاورم چامه های حضرت مولانا بود راه های سخت و دشواری که شاید بدون دیوان شمس دوام نمیاوردم حضرت مولانا منو وارد یه زندگی تازه و نو کرد بقول خودش وارهیدم از هر دو جهان
و منو کشوند به این راهی که الان در پیش گرفتم واقعا نمیدوم چه جوری بیان کنم احساسی رو که هنگام خوندن چامه های این بزرگوار داشتم هربار شوری دگر
وای خدایا این چه غوغایی که در دلم بنا میکنه حضرت مولانا و تنها عشق و صفا ودوستی هر بار شوریده تر ویرانه تر
مرده بدم زنده زندم شدم
چه زیبا گفتی
آری مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
خنده شدم
و این شوری بود که تو در دل ما نهادی و شمس در دل تو و حق در دل شمس و زنجیروار به دنبال هم رفتیم اکنون سالها میگذرد از آن روزها که ما به چشم ندیدم و اما احساس کردیم هزاران بار
هر بار که با تو همدم شدیم
هر باردیوانه تر و مست تر
هله نیم مست گشتیم قدحی دگر مدد کن
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
و این می از جام تو بود که مارا به پرواز درآورد و هر بار در ستایش تو ناتوان تر
هر بار که آشفته بودم به سراغت آمدم وتو همیشه همراه بودی چونمرا میفهمیدی خودت درد اشفتگی را کشیده بودی
دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم
تو دفع ندادی و ما هر بار ویرانتر شدیم و دورن خوی را یافتیم
آیینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بوده ایم جان من و جان تو
وچهره تو ایینه جان و شد و هر دو یکی شدیم جان منو جان تو و جان شمس و نورحق
آن روز که درگاهت آمدم و گفتم که یا حضرت مارا شادمانی نیست من نا امیدم از زندگی و تو گفتی
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی در کوی خرابات آ تا درد کشان بینی
آمدم اما مرا شایستگی آن نبود و هزاران بار با گناهی خود را آلوده کردم و گریان از اینکه دیگر مرا در جمع شما جایی نسیت نا امید تر شدم اما باز توبودی که گفتی
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر بت پرستی باز آ صد بار اگر توبه شکستی بازآومن باز آدم و تو اینگونه از بازآمدن خود به ما گفتی
باز آمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
در تو نگرسیتیم و چه زیبا بود
هر بار دلتنگ شدم با شعر خود تورا صدا زدم که
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
هربار که نوای خنیایی( موسیقی) آشنا از چامه های تو آمد بی اختیار گفتیم
چه بویست این؟ چه بوست این؟ مگر آن یار می آید؟
امروز حال دیگه ای دارم و بی اختیار دارم مینویسم آهنگ هایی که دارم گوش میدم همه با اشعار توست و سرحال سر حال شدم امروز همه چی یه جور دیگست
امروز جمال تو سیمای دگر دارد امروز لب نوشت حلوای دگر دارد
به من میگقتن دیوونه شدی
و واقعا هم من دیوونه شده بودم و چقدر لذت بخش بود این دیوانگی به من میگفتن آخه تو چی دیدی که اینجوری شدی باز هم با زبان تو پاسخشان دادم
ای عاشقان ای عاشقان آنکس که بیند روی او شوریده گردد عقل او آشفته گرد خوی او
اون روز رو خوب یادمه که دیوانه وار زمزمه میکردم
این کیست این؟ این کیست این؟ این یوسف ثانیست این؟
خضرست و الیاس این مگر ؟ یا آب حیوانیست این؟
اکنون باز به درگاهت آمدیم حضرتا
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن روانه کن آینه صبوح را ترجمه شبانه کن
هزاران انگ و تهمت را به ما زدند اما
سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
جز این مرا گناهی نبود نه تنها مرا هرکه با تو دم گرفت دیگر سیر نشد و این راز جاویدان سخن توست
گفتند که نه او دیگر هست و نه اندیشه هایش
آری هنوزگر غایبی هردم چرا آسیب بر دل میزنی؟
هم مست و سرگردانیم و زیباست این مستی و این سرگردانی زیباست
وتو چه چیزهایی که به ما نیاموختی و چه دلهایی که به راه راست نیاوردی و چه غوغاها که به پا نکردی
ما هم یکی از آنان
یا حضرت صدایم بشنو که امروز تهنا تو را میبینم تنها تورا میخوانم
ساز در دست پایکوبانم و میخوانم
مستان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
و شوری که امروز در دلم به پا شده دیگر فرو نمیرود
سالروز میلاد حضرت مولانا گرامی باد
آبان روز از آبان ماه برابر با دهم آبان ماه در گاهشماری ایرانی
«... اینک آبها را میستاییم، آبهای فروچکیده و گردآمده و روان شده و خوب کـُنش ِ اهورایی را...»
(یسنا - هـات 38 - بند 3)
«جشن آبانگان» جشنی است در گرامیداشت ستارهی روان (سیاره) درخشان «اَنَهیتَه / آناهید (زهره)» و رود پهناور و خروشان «اردوی / آمو (آمودریا)»، و بعدها ایزدبانوی بزرگ «آب»ها در ایران (غیاث آبادی، 1382،ص77).
«اَردوی سوره اَناهیتا» Ardavi – Sura Anāhita ایزدبانویی ایرانی بسیار برجستهای است که نقش مهمی در آیینهای ایرانی دارد و پیشینهی ستایش و بزرگداشت این ایزد بانو در فرهنگ ایرانی به دورههای پیش از زرتشتی در تاریخی ایران میرسد.
بخش بزرگی در کتاب اوستا به نام «آبان یشت»(یشت پنجم) که یکی از باستانیترین ِیشتها میباشد به این ایزد بانو اختصاص دارد، در این یشت، او زنی است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زیبا چهره، با بازوان سپید و اندامی برازنده، کمربند تنگ بر میان بسته، به جواهر آراسته، با طوقی زرین بر گردن، گوشواری چهارگوش در گوش، تاجی با سد ستارهی هشت گوش بر سر، کفشهایی درخشان در پا، با بالاپوشی زرین و پرچینی از پوست سگ آبی. اَناهید گردونهای دارد با چهار اسب سفید، اسبهای گردونهی او ابر، باران، برف و تگرگ هستند.
او در بلندترین طبقهی آسمان جای گزیده است و بر کرانهی هر دریاچهای، خانهای آراسته، با سد پنجرهی درخشان و هزار ستون خوش تراش دارد. او از فراز ابرهای آسمان، به فرمان اهورامزدا، باران و برف و تگرگ را فرو میباراند.
معابد آناهیتا معمولا در کنار رودها برپا میشده و زیارتگاههایی که امروزه با اسامی دختر و بی بی مشهور هستند و معمولا در کنار آنها آبی جاری است، میتوانند بقایای معابد آناهیتا باشند. برخی حتی سفرههای نذری با نام بی بی (همچون بی بی سه شنبه) را بازماندهی آیینهای مربوط به آناهیتا میدانند.
آناهیتا همتای ایرانی «آفرودیت»، الههی عشق و زیبایی در یونان و «ایشتر»، الههی بابلی، به شمار میرود.
واژهی «آب» که جمع آن «آبان» است در اوستا و پهلوی «آپ» و در سانسکریت «آپه» Apa و در فارسی هخامنشی «آپی» میباشد.
این آخشیج (عنصر) همانند آخشیجهای اصلی دیگر چون آتش و خاک و هوا در آیینهای ایرانیان باستان مقدس است و آلودن آن گناهی بس بزرگ است. برای هریک از چهار آخشیج امشاسپندی (فرشته) ویژه نامگذاری شده است. به گواهی اوستا و نامههای دینی پهلوی، ایرانیان آخشیجهای چهارگانه را که پایهی نخستین زندگی است، میستودند.
در جشن آبانگان، پارسیان به ویژه زنان در کنار دریا یا رودخانهها، فرشتهی آب را نیایش میکنند. ایرانیان کهن آب را پاک (مقدس) میشمردند و هیچگاه آنرا آلوده نمیکردند و آبی را که اوصاف سهگانهاش (رنگ - بو - مزه) دگرگون میشد برای آشامیدن و شستشو بهکار نمیبردند.
«هرودوت» میآورد : «... ایرانیان در میان آب ادرار نمیکنند، آب دهان و بینی در آن نمیاندازند و در آن دست و روی نمیشویند ...»
«استرابون» جغرافیدان یونانی نیز میآورد «... ایرانیان در آب روان، خود را شستشو نمیدهند و در آن لاشه، مردار و آنچه که نا پاک است نمیاندازند ...»
در برگردان فارسی آثارالباقیه ابوریحان بیرونی میخوانیم :
«... آبان روز دهم آبان ماه است و آن را عید میدانند که به جهت همراه بودن دو نام، آبانگان میگویند. در این روز زو Zoo پسر طهماسپ از سلسلهی پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قناتها و نهرها و بازسازی آنها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفتگانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک - آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند...»
در روایت دیگرى آمده است که پس از هشت سال خشکسالى در ماه آبان باران آغاز به باریدن کرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد. زرتشتیان نیز در این روز همانند سایر جشنها به آدریانها (آتشکدهها) مىروند و پس از آن براى گرامیداشت مقام فرشتهی آبها، به کنار جوىها و نهرها و قناتها رفته و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا که به آب و آبان تعلق دارد) که توسط موبد خوانده مىشود، اهورامزدا را ستایش کرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را کرده و پس از آن به شادى مىپردازند.
جالب اینجاست که مىگویند اگر در این روز باران ببارد، آبانگان به مردان تعلق گرفته و مردان تن و جان خویش را به آب مىسپارند و اگر بارانى نبارد، آبانگان زنان است و زنان آب تنى مىکنند
فریدون جنیدی الف) گفتاردیگران : چون ما خاموش نشستهایم، میدان برای هرگونه داوری بیگانگان، و پیروان ایرانی آنان گشاده است، و چنین است که اوستا را که کهنترین نمونه دفتر و دیوان جهان است، برای کهن بودن با داستان هومر همزمان میشمارند !
مهرداد بهار میگوید : «در ایران مدرسه و مکتب وجود نداشت» [2] و نیز همو میگوید : و احمد تفضلی مینویسد : «ایرانیان دارای ادبیات شفاهی بودهاند» [4] ب) گفتارپیشینیان : 1. در کاوشهای تپه یحیی (کرمان) در لایه VI C که به زمان پنج هزار سال پیش برمیگردد، 19 لوحهی خطی کهنتر از خط سومری پیدا شده است. [5] شاهنامه در رویدادهای زمان بهرام گور از پیدا شدن گنجی به نام «گنج گاو» آگاهی میدهد که دبیرهای جدا از دبیرهی زمان ساسانی داشته است که موبدان آن را دبیرهی هنگام جمشید شماردهاند. 2. ابوریحان بیرونی مینویسد : 3. ابن ندیم آورده است : 4. «در کاوشهای شهر سوخته که به سال 1377 به سرپرستی دکتر «منصور سجادی» انجام گرفت، جمجمهی دختری را یافتند که از بیماری هیدروسفالی رنج میبرده است. پزشکان ایرانی 4850 سال پیش استخوان پاریتال راست آن دختر را برداشتهاند (کاری که امروز انجام میشود) تا فشار آب را بر روی مغز کم کنند. پژوهشهای پزشکان داوری میکند که آن دختر چند ماه پس از آن (عمل جراحی) به زندگی خود ادامه داده است زیرا که نسجهای استخوانی بریده شده پیرامون آن ترمیم یافته است و ترمیم تنها با زنده بودن بیمار انجام میگیرد» [8] 5. از شوش پنج هزار ساله لوحه گلینی که خویشکاری (تکلیف) دانشآموزان بوده پیدا شده است که بخشبندی پیرامون دایره را به 6 کمان برابر نشان میدهد و نشاندهنده آگاهی شگفت ایرانیان از نسبت پرتو دایره (شعاع) با شش بر منتظم محاط دردایره است! [9] (نگاره شماره 1) از این برتر لوحهای دیگر است از 3400 سال پیش در خوزستان که پیرامون دایره را به هفت بر منتظم بخشبندی کرده است، و این کار تنها بایستی با بهرهگیری از «فرمول جبری» انجام گیرد ! [10] (نگاره شماره 2) لوح گلین خویشکاری دانش آموزان
|