سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خودپسندی ضد درستی و آفت خردهاست . [امام علی علیه السلام]   بازدید امروز: 10  بازدید دیروز: 14   کل بازدیدها: 39053
 
پارسی وار
 
بهمنگان
نویسنده: فرزند ایران(سه شنبه 86/11/2 ساعت 3:36 عصر)

جشن بهمنگان خجسته باد

بهمن روز از بهمن ماه برابر با دوم بهمن در گاهشماری ایرانی

فرخش باد و خداوند فرخنده کناد ‎        عید فرخنده و بهمنجه و بهمن مه را

فرخی سیستانی

جشنی در ستایش و گرامیداشت بهمن در اوستایی «وُهومَنَه»(vohu-manah) و در پهلوی «وَهمَن» به مانک «اندیشه­ی نیک».
بخش نخست این واژه «وُهُو» از ونگهو (Vanghu) اوستایی که صفت است به مانک خوب و نیک، که در فارسی هخامنشی «وَهو»(Vahu) و در سانسکریت «وسو»(Vasu) خوانده می‌شود، در پهلوی «وه»(Veh) و در فارسی «به» شده است.
بخش دوم «منه»(Manah) برابر است با واژه­ی سانسکریت «منس»(Manas) که در پهلوی «منیشن»(Menishn) ودر فارسی «منش» شده است.
در این روز آشی به نام «آش بهمنگان» یا «آش دانگو» به صورت گروهی پخته می­شده است که نام «دانگو» یا «دانگی» برگرفته از همین سنت اشتراکی آن است.

ابوریحان بیرونی در کتاب «التفهیم» درباره­ی بهمنجه می­نویسد :
«بهمنجه بهمن روز است از بهمن ماه، ایرانیان در این روز بهمن سفید (نام گیاهی است که در کرانه­ی خراسان و جاهای دیگر ایران می­روید) با شیر خالص پاک می­خورند و می­گویند حافظه را زیاد می­کند و فراموشی را از بین می­برد، ولی در خراسان هنگام این جشن مهمانی می­کنند و بر دیگی که در آن از هر دانه­ی خوردنی و گوشت حیوان حلال گوشت و تره و سبزی­ها پدیدار است، خوراک می­پزند و به مهمانان خود می­دهند و برای هریک از داده­های خدا سپاس به جای می­آورند.»
در «آثارالباقیه» نیز آورده است :
«بهمن ماه روز دوم آن روز بهمن، عید است که براى توافق دو نام آن را بهمنجه نامیده­اند، بهمن نام فرشته­ی موکل بر بهایم است که بشر به آن­ها براى عمارت زمین و رفع حوایج نیازمند است و مردم فارس در دیگ­هایى از جمیع دانه­هاى ماکول با گوشت غذایى مى­پزند و آن را با شیر خالص مى­خورند و مى­گویند که حافظه را این غذا زیاد مى­کند و این روز را در چیدن گیاهان و کنار رودخانه­ها و جوى­ها و روغن گرفتن و تهیه­ی بخور و سوزاندنى­ها خاصیتى مخصوص است و بر این گمانند که جاماسب وزیر گشتاسب این کارها را در این روز انجام مى­داد و سود این اشیا در این روز بیشتر از دیگر روزهاست.»
در ترجمه­ی «خرده اوستا» نیز بر موکل بودن بهمن بر پهارپایان اشاره­ای شده است بدینہگونه که : «در جشن بهمنگان، برای اینکه امشاسپند بهمن در جهان مادى نگهبان چارپایان سودمند است، از خوردن گوشت پرهیز مى­کنند.»

شاعر نامدار ایرانی در قرن ? ام «على بن توسى» (اسدى توسى) در کتاب لغتنامه­ی خود (لغت فرس) زیر کلمه­ی بهمنجه مى­نویسد:
«بهمنجه رسم عجم است، چون دو روز از ماه بهمن مى گذشت بهمنجه مى کردند و این عیدى بود که در آن روز خوراک مى­پختند و بهمن سرخ و زرد بر سر کاسه­ها مى­افشاندند.»
چنان که از نوشتار ابوریحان و اسدی توسی برمی­آید گیاهی هم به نام امشاسپند بهمن خوانده می‌شود که در بهمن ماه یا زمستان باز می­شود و در پزشکی این گیاه معروف است و در تحفه­ی حکیم مؤمن و بحرالجواهر، بیخی سفید یا سرخ رنگ مانند زردک و خوشبو با اندک صلابت و کجی و خارناک تعریف شده است.
همین گیاه است که در فرانسه (Behen) خوانده می­شود و در گذشته ریشه­ی آن را به‌ نام بهمن سرخ و بهمن سفید در داروخانه‌های اروپا به کار می‌بردند.

گیاه بهمن

انوری گوید :

بعد ما کز سر عشرت همه روز افکندی      سخن  رفتن و نا رفتن ما  در افواه

اندر آمد  ز در  حجره­ی من  صبحدمی       روز  بهمنجه  یعنی  دوم  بهمن ماه


عثمان مختاری شاعر سده­ی ششم نیز می‌گوید :

بهمنجه است خیز و می آرای چراغ ری             تا برچینیم گوهر شادی ز گنج می

این یک دومه سپاه طرق را مدد کنیم                تا  بگذرد  ز  صحرا فوج سپاه دی


 

 

 

گرفته شده از تارنمای آریابوم



نظرات دیگران ( )

عذرخواهی
نویسنده: فرزند ایران(چهارشنبه 86/10/19 ساعت 12:54 عصر)

راستش یه عذرخواهی بزرگ باید بکنم به خاطر این سایز نوشته ها راستش امروز که خودم دیدم نوشته آخریم اینجوریه شوکه شدم آخه من اوب تو کامژیوتر خودم مینویسم و بعئ انتقال میدم به اینجا نمیدونم چرا اینجوری میشه

ببخشید شرمنده دیگه تکرار نمیشه



نظرات دیگران ( )

آرمانشهر و رویاها
نویسنده: فرزند ایران(چهارشنبه 86/10/19 ساعت 12:17 صبح)

هوای سرد سرد بود و من هم که بعد شنیدن تعطیل شدن مدرسه دیگه حال وحوصله درس خوندن نداشتم و از طرفی هم نمیدونستم که چی کار کنم داشتم کتابی رو میخوندم به نام آرمانشهر که خیلی زیبا بود اما اون موقع حوصلش رو نداشتم تصمیم گرفتم که یه آهنگی رو گوش کنم از بس که داداشم رپ گوش داده بود و ما هم همراش ریتم چهار چهار رپ تو ذهنم بود البته من یه ذره نظرم راجع بع رپ عوض شده که بعدا درون مورد مینویسم ولی هنوز هم میگم که اکثرشون بیکار و الافن و موسیقی به درد نخوریه

داشتم که چی گوش کنم دیدم هوای به این سردی و دلی به این غمگینی تنها با زمستان است درمون میشه همیشه اعتراف میکردم که این اثر غمگین ترین اثری که تا حالا گوش دادم و هنوز هم بر سر حرف خودم هستم خلاصه رفتم و زمستان است رو گذاشتم و باز هم ذره ذره شاهکار اخوان بود که به زبان شاهکار دیگه ای یعنی استاد شجریان خونده میشد و اون زخمه های بی نظیر علیزاده وسوز کمانچه کلهر دیگه زیباترین از این نمیشد به این فکر میکردم که چقدر غمگین شدم اون همه آرزو و الان که بزرگتر شدم هیچ

راستش قصه آرمانشهر منو به یاد آرزوهای چندسال پیشم مینداخت روزهایی که همش فکر میکردم میتونم همه چیز رو تغییر بدم وآینده ای زیبا برای همه بسازم روزهای قشنگی بود بعدش فهمیدم که تنهایی نمیتون و بعد آرزوی اینکه دست تو دست هموطنام پیش به سوی زندگی آرمانی

من بدون اینکه از فلسفه آرمانشهر چیزی بدون درگیرش شده بودم

البته دوران نوجوانی و 14 15 سالگی همه فکر میکنم یه جورایی یه آرمانشهری داره و همه ی ما باهاش درگیر میشیم و اما به این سن که رسیدم درک میکنم که رویا و حقیقت بسیار فاصله دارن دلم ازین گرفته بود که چرا هیچ چیز دلخواه من نیست مسخره است مثل این بچه هایی که هر چی بر خلاف میلشون باشه گریه میکننو پا میکوبونن زمین عجب وضعی بود به قولی شلم شوربا

این هم از بخت ماست دیگه ولی بازم شکر

همیشه سپاسگزار هستیم بگذریم ولی عوضش این زمستان است منو به وجد میاره وواقعا هنر نزد ایرانیان است چه شور و غوغایی بود

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در بگشای دلتنگم

منم دلتنگ بود کم کم داشت خوابم میگرف طبق عادت همیشگیم موقع گوشدادن موسیقی تکنو هم بذارن اگه یه جای دراز بکشم خوابم میبره که گفتن بیا شام منم رفتم اما تا آخر شب همش فکرم مشغول بود به آرمانشهر بهشت این جهانی به همه چی فکر میکردم به این که کاش امسال هم به طور خودکار برای سال 87 اسم انتخاب کنیم کاش یه سایت نظر سنجی بذارن خوب میشه

من اگه بودم فارابی رو انتخاب میکردم وشعر پیش به سوی آرمانشهر(فاربی از کسانی بود که در مورد آرمانشهر زیاد تحقیق کرد)

پیش به سوی آرمانشهر

آرزوی همیشگی هر ایرانی



نظرات دیگران ( )

آیدین رفتی اما همیشه در قلب ما میمانی
نویسنده: فرزند ایران(یکشنبه 86/10/9 ساعت 4:29 عصر)

آیدین نیکخواه بهرامی بازیکن ارزنده تیم ملی بسکتبال ایران در گذشت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وای وقتی ایم خبر رو شندیم آنچنان شوکه شده بودم که تا یک ساعت اصلا نفهمیدم چی شده

خیلی دوستش داشتم همیشه به عنوان یه ورزشکار با غیرت ستایشش میکردم  فقط میتونم بگم که یکی از افتخارات ایران رو از دست دادیم

آیدین رفتی اما همیشه در قلب ما میمانی

Image



نظرات دیگران ( )

ناگه غروب کدامین ستاره
نویسنده: فرزند ایران(جمعه 86/9/9 ساعت 2:25 عصر)

ناگه غروب کدامین ستاره؟

با آنکه شب شهر را دیرگاهسیت

با ابرها و نفدودهایش

تاریک و سر و مه آلود کرده است

و سایه ها را ربوده است و نابود کرده است

من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت

پوشاندم از چشم او سایه ام را

با سایه خود در اطراف شهر که آلود گشتم

اینجا و آنجا گذشتم.

 

 

 

 

هرجا که من گفتم آمد

در کوچه پسکوچه های قدیمی

میخانه ها ی شلوغ و پر انبوه غوغا

از ترک ترسا کلیمی.

اغلب چون تب مهربان و صمیمی

میخانه های غم آلود

با سقف کوتاه و ضربی

و روشنیهای گمگشته در دود

و پیشخوانهای پر چرک و چربی

 

 

هرجا که من گفتم آمد

این گوشه آنگوشه شب

هرجا که من رفتم آمد

 

 

او دید من نیز دیدم

مرد وزنی را که آرام و آهسته با هم

چون تو تذرو جوان میچمیدند

و پچ پچ و خنده و برق ایشان

حتی بگو باد دامان ایشان

میشد نهیبی که بیشک

انگار گردنده چرخ زمان را

-این پیر حسرت بی امان را-

از کار و گردش می انداخت مغلوب میکرد

و پیری و مرگ را در کمینگاه شومی که دارند

نومید ومرعوب میکرد

 

 

در چارچار زمستان

من دیدم او نیز میدید

آ ن ژنده پوش جوان را که ناگاه

صرع دروغینش از پا برانداخت

یکچند نقش زمین بود

آنگاه

غلت دروغینش افکند در جوی

جویی که لای و لجنهای آن راستین بود

آنگاه دیدم- و با شرم و وحشت-

خون راستی خون گلگون

خونی که از گوشه ابروی مرد

لای و لجن را

آلوده وحشت وشرم میکرد

 

در جوی چون کفچه ی مار مهیبی

نفت غلیظ و سیاهی روان بود

می برد ومی برد و میبرد

آن پاره های جگر تکه های دلم را

وز چشم من دور میکرد و میخورد

مانند زنجیره کاروانهای کشتی

کاندر شفقها فلقها

در آبهای جنوبی

از شط به دریا خرامند و از دیدگه دور گردند

دریاخوردشان ومستور گردند.

 

 

 

و نیر دیدیم با هم چگونه

جن از تن مرد آهسته بیرون میآمد

و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند

یا با نگاهی بر ابرو میگذشتند

یا سکه ای بر زمین مینهادند

دیدیم و با هم شنیدیم

آن مردکی را که میگفت و میرفت:((این بازی اوست)

و آن دیگری را که میرفت ومیگفت(( این کار هر روزی اوست))

 

 

او دید من نیز دیدیم

دم لابه های سگی را -سگی زرد-

که جلد میرفت می ایستاد و دوان بود

دنبال مردی که با یک بغل نان وخوشبوی تازه

و گاه یک لغمه میکند ومیخورد

و لقمه ای پیش آن سگ می افکند

ناگه دهان دری باز چون لقمه او را فرو برد

ما هم شنیدیم کان بوی دلخواه گم شد

و آمد به جایش یک بوی دشمن

و آنگاه دیدم از آن سگ

خشم وخروش و هجومی که گفتی

بر تیره شب چیره شد بامداد طلائی

اما نه سگ خشمگین مانده پایین

و بر درخت است آن گربه تیره گل باقلائی

 

***

 

شب خسته بود از درنگ سیاهش

من سایه ام را به میخانه بردم

هی ریختم خورد هی ریخت خوردم

خود را به آن لحظه عالی خوب وخالی سپردم

 

با هم شنیدیم ودیدیم

میخواره ها و سیه مستها را

و جامهائی که میخورد بر هم

و شیشه هایی که پر بود ومیماند خالی

و چشمها را و حیرانی دستها را

 

دیدیم و با هم شنیدیم

آن مست شوریده سر که آواز میخواند

و آنرا که چون کودکان گریه میکرد

یا آنکه یک بیت مشهور وبد را

میخواند وهی باز میخواند

و آن یک که چون هق هق گریه قهقاه میزد

میگفت ای دوست مارا مترسان ز دشمن

ترسی ندارد سری که بریده است

آخر مگر نه مگر نه

در کوچه عاشقان گشته ام من

و آنگاه خاموش میماند و یا آه میزد

 

با جرعه و جامهای پیاپی

من سایه ام را چو خود مست کردم

همراه آن لحظه های گریزان

از کوچه پسکوچه های بازگشتم

با سایه خسته و مستم افتان وخیزان

***

مستیم مستیم مستیم

مستیم دانیم هستیم

ای همچو من بر زمین اوفتاده

برخیز شب دیرگاهست برخیز

دیگر نه دست ونه دیوار

دیگر نه دیوار ونه دوست

دیگر نه پای و نه رفتار

تنها توئی با من ای خوبتر تکیه گاهم

چشمم چراغم پناهم

 

من بی تو از خود نشانی نبینم

تنها تر از هرچه تنها

همداستانی نبینم

 

با من بمان ای تو خوب ای یگانه

برخیز برخیز برخیز

با من بیا ای تو از خود گریزان

من بی تو گم میکنم راه خانه

با من سخن سرکن ای ساکت پرفسانه

آئینه بی کرانه

می ترسم ای سایه میترسم ای دوست

میپرسم آخر بگو تا بدانم

نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مست

این ظلمت غرق خون ولجن را

چونین پر از هول تشویش کرده است؟

ایکاش میشد بدانیم

ناگه غروب کدامین ستاره

ژرفای شب را چنین پیش کرده است

هشدار ای سایه ره تیره تر شد

دیگر نه دست ونه دیوار

دیگر نه دیوارو نه دوست

دیگر به من تکیه کن ای من ایدوست اما

هشدار کاینسو کمینگاه وحشت

و آنسو هیولای هول ست

وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما

ای سایه ناگه دلم ریخت افسرد افسرد

ایکاش میشد بدانیم

ناگه کدامین ستاره فرومرد؟(مهدی اخوان ثالث)



نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شب دشوار
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
خنیای ایرانی
درددل
چامه
گوناگون
ایران
زمستان 1386
پاییز 1386

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
پارسی وار
فرزند ایران
فرزندی تنها در سرزمینی پاک وامدار مام میهن پارسی وار زیستن را برگزیدم چون راه راستی را در آن دیدم ای اهورای بزرگ تو تنهای یاور من در این زمانه بیدادگری مرا یاری کن

|| لوگوی وبلاگ من ||
پارسی وار

|| لینک دوستان من ||
دانستنیها
سوما
کیهان کلهر
دست نوشته های الکس
سوشیانت
همه چیز اینجاست
شکسته ساز
مشتاقان شهرام ناظری
ایمانا
شمس پرنده

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||