به نام یزدان پاک
مثل همیشه به سمت مدرسه میرم دیگه برای من تابستون و زمستون نداره همیشه هست تا آخر کنکور بگذریم با این که تابستون است ولی خیابونا بازم شلوغه انگار و نه انگار که بنزین سهمیه بندی شده ارازل هم که زیادتر شدند نخیر مثل اینکه آب از آب تکون نخورده همیشه همینطور بوده فقط شعار
تو راه یه ماشینی وایساده بود و داشت با یه دختری بحث میکرد مثل اینکه بحثشون سر قیمت بود که به توافق نرسیده بودن خب این اتفاقت دیگه عجیب نبود با خودم میگفتم چقدر تصویر شهر زشت شده چند قدم اونور تر چند تا پسر ژیگولی کنار خیابون وایساده بودن داشتن با یه لحن مزخرفی که میرفت روی اعصاب من رپ میخوندن و چند دختر هم عین آدم ندیده ها واسیا ده بودن و به اصطلاح خودشن داشتن حال میکردن شرم و حیا هم خوب چیزیه البته اینم چیزه عجیبی نبود این روزا هر چی که میبینی اینجوریه یعنی تصویر ها هم زشت شدن
بالاخره رفتم روی ایستگاه اتوبوس نشستم بغل دستم یه خانوم چادری نشسته بود خیالم راحت شد که حداقل این با بقیه کسایی که امروز دیده بودم فرق میکنه که یهو دیدم بله
خانوم داره با حرکات سر به یه آقایی میگه بله بعدشم اقا بلند شد رفت چند لحظه بعدم خاونمش پشت پا شد رفت زیاد هم عجیب نبود تو این ولوشو اینم یه جورشه از خودم خجالت کشیدم چراشو نمیدونم شاید برای اینکه شاهد تمام این قضایا بودم و هیچ کاری نکردم ولی خوب چیکار میتونستم بکنم و تنفرم از این بی بند باری دوچندان شد ااز این رژیم که هدیش برای ما این بدبختی بود چیکار میکردم جز غصه خوردن و باز هم مرگ آرزوی دیرینه ای که در سر دارم
سوار اتوبوس شدم یه کم که رفتیم دیدم به به انجا هم از این خبراس یه دختر داشت از دوتا پسر شماره میگرفت به خودم گفتم که خوشبین باشم شاید این دیگه فرق داشته باشه اما نه یه ذره که کنجکاو شدم دیدم اینا هم همینطورم یه لحظه حس بدبینی نسبت به همه وجودم رو گرفت اشتباه نکنبد خدایی نکرده نمیخوام بگم که همه اینجورین نه اما شما جای من بودید چی فکر میکرید پیاده شدم اطراف رو نگاه کردم باز هم همون رفتار های قدیمی یه دختر و
پسری گوشه خیابون بودن پسره داشت به دختره بلوتوس نشون میداد از صدای بلندش معلوم بود چیه باورم نمیشد تو اون شلوغی با این صدای بلند؟
داشت به دختره توضیح میداد که چی به چی باز هم آرزوی مرگ کردم خدایا این چه وضعیه شهر من چقدر زشته ...
سعی کردم یه راه خلوت و ساکت پیدا کنم و چشمام رو به روی این زشتی ها ببندم توی اون کوچه خلوت اوضاع بدتر بود کاش کور بودم با این حال خراب رفتم مدرسه تمام وقتتو فکر اتفاقات صبح بودم
شهر من زشت و زشت بود و این حاصل انقلاب با شکوه ...
ما را دریاب اهورا