به نام یزدان پاک
ای با من و پنهان چو دل از دلت سلامت میکنم تو کعبه ای هرجاروم قصد مقامت میکنم
شور .و حال خاصی امروز تو درونمه بعد از مدتها نخستین بار که شادم و خرسندم اونم از ته دل به یاد روزهایی افتادم که تنها یاورم چامه های حضرت مولانا بود راه های سخت و دشواری که شاید بدون دیوان شمس دوام نمیاوردم حضرت مولانا منو وارد یه زندگی تازه و نو کرد بقول خودش وارهیدم از هر دو جهان
و منو کشوند به این راهی که الان در پیش گرفتم واقعا نمیدوم چه جوری بیان کنم احساسی رو که هنگام خوندن چامه های این بزرگوار داشتم هربار شوری دگر
وای خدایا این چه غوغایی که در دلم بنا میکنه حضرت مولانا و تنها عشق و صفا ودوستی هر بار شوریده تر ویرانه تر
مرده بدم زنده زندم شدم
چه زیبا گفتی
آری مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
خنده شدم
و این شوری بود که تو در دل ما نهادی و شمس در دل تو و حق در دل شمس و زنجیروار به دنبال هم رفتیم اکنون سالها میگذرد از آن روزها که ما به چشم ندیدم و اما احساس کردیم هزاران بار
هر بار که با تو همدم شدیم
هر باردیوانه تر و مست تر
هله نیم مست گشتیم قدحی دگر مدد کن
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
و این می از جام تو بود که مارا به پرواز درآورد و هر بار در ستایش تو ناتوان تر
هر بار که آشفته بودم به سراغت آمدم وتو همیشه همراه بودی چونمرا میفهمیدی خودت درد اشفتگی را کشیده بودی
دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم
تو دفع ندادی و ما هر بار ویرانتر شدیم و دورن خوی را یافتیم
آیینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بوده ایم جان من و جان تو
وچهره تو ایینه جان و شد و هر دو یکی شدیم جان منو جان تو و جان شمس و نورحق
آن روز که درگاهت آمدم و گفتم که یا حضرت مارا شادمانی نیست من نا امیدم از زندگی و تو گفتی
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی در کوی خرابات آ تا درد کشان بینی
آمدم اما مرا شایستگی آن نبود و هزاران بار با گناهی خود را آلوده کردم و گریان از اینکه دیگر مرا در جمع شما جایی نسیت نا امید تر شدم اما باز توبودی که گفتی
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر بت پرستی باز آ صد بار اگر توبه شکستی بازآ
ومن باز آدم و تو اینگونه از بازآمدن خود به ما گفتی
باز آمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
در تو نگرسیتیم و چه زیبا بود
هر بار دلتنگ شدم با شعر خود تورا صدا زدم که
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
هربار که نوای خنیایی( موسیقی) آشنا از چامه های تو آمد بی اختیار گفتیم
چه بویست این؟ چه بوست این؟ مگر آن یار می آید؟
امروز حال دیگه ای دارم و بی اختیار دارم مینویسم آهنگ هایی که دارم گوش میدم همه با اشعار توست و سرحال سر حال شدم امروز همه چی یه جور دیگست
امروز جمال تو سیمای دگر دارد امروز لب نوشت حلوای دگر دارد
به من میگقتن دیوونه شدی
و واقعا هم من دیوونه شده بودم و چقدر لذت بخش بود این دیوانگی به من میگفتن آخه تو چی دیدی که اینجوری شدی باز هم با زبان تو پاسخشان دادم
ای عاشقان ای عاشقان آنکس که بیند روی او شوریده گردد عقل او آشفته گرد خوی او
اون روز رو خوب یادمه که دیوانه وار زمزمه میکردم
این کیست این؟ این کیست این؟ این یوسف ثانیست این؟
خضرست و الیاس این مگر ؟ یا آب حیوانیست این؟
اکنون باز به درگاهت آمدیم حضرتا
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن روانه کن آینه صبوح را ترجمه شبانه کن
هزاران انگ و تهمت را به ما زدند اما
سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
جز این مرا گناهی نبود نه تنها مرا هرکه با تو دم گرفت دیگر سیر نشد و این راز جاویدان سخن توست
گفتند که نه او دیگر هست و نه اندیشه هایش
آری هنوز
گر غایبی هردم چرا آسیب بر دل میزنی؟
هم مست و سرگردانیم و زیباست این مستی و این سرگردانی زیباست
وتو چه چیزهایی که به ما نیاموختی و چه دلهایی که به راه راست نیاوردی و چه غوغاها که به پا نکردی
ما هم یکی از آنان
یا حضرت صدایم بشنو که امروز تهنا تو را میبینم تنها تورا میخوانم
ساز در دست پایکوبانم و میخوانم
مستان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
و شوری که امروز در دلم به پا شده دیگر فرو نمیرود
سالروز میلاد حضرت مولانا گرامی باد
